چراغی روشن بر راه تاریک ما

این مطلب در شمارهٔ ۱۹۵ رسانهٔ همیاری، یادنامهٔ استاد محمد محمدعلی، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این یادنامه اینجا کلیک کنید.

فرهاد کشوری – ایران

نویسنده‌ها دو دسته‌اند. نویسنده‌های تک‌واحدی، یا نویسنده برای خود و نویسندهٔ کثرت‌گرا. مراعاتِ دیگری از شاخصه‌های رفتاری نویسنده‌های کثرت‌گراست. این گروه از نویسندگان انسان‌گرایند. محمد محمدعلی از این دسته است. اگر سیر زندگی و آثار و مشغله‌های ادبی تعداد اندکی از نویسندگان معاصر، چون محمدعلی را دنبال کنیم، به بخشی از ادبیات داستانی چند دههٔ گذشته می‌رسیم. انگار این‌ها هرکدام گوشه‌ای از تاریخ داستان‌نویسی ما را با خود دارند. او می‌دانست عرصهٔ ادبیات و فرهنگ جای کار است و همین باعث می‌شد در کانون نویسندگان فعال باشد. دست‌اندرکار چند جُنگ ادبی بشود. کتاب گفتگو با احمد شاملو، محمود دولت‌آبادی و اخوان‌‌ثالث را دربیاورد. چند سالی دبیر داستان مجلهٔ آدینه و در سه ویژه‌نامهٔ شعر و داستان آدینه، دبیر داستان باشد و با مجله‌ها و جُنگ‌های ادبی همکاری کند. آثار ارزنده و شاخصی چون رمان‌های «نقش پنهان» (۱۳۷۰)، «باورهای خیس یک مرده» (۱۳۷۶)، «برهنه در باد» (۱۳۷۹) و «جهان زندگان» (۱۳۹۴) و مجموعه‌داستان‌های «بازنشستگی» (۱۳۶۶)، «چشم دوم» (۱۳۷۳)، «دریغ از روبه‌رو» (۱۳۷۸) و… آخرین اثرش «خطابه‌های راه‌راه: داستانی ناتمام» را بنویسد. به سراغ اساطیر برود و حاصل کارش «آدم و حوا» (۱۳۸۲)، «جمشید و جمک» (۱۳۸۳) و «مشی و مشیانه» (۱۳۸۶) باشد.

مقالهٔ او به‌نام فراخوان فرزانگان در مجلهٔ تکاپو در سال ۱۳۷۳ یکی از انگیزه‌های بحث و نظر برای فعالیت کانون نویسندگان و نوشتن نامهٔ معروف به «۱۳۴ نفر» شد. او در بیشتر عرصه‌های ادبی چند دههٔ گذشته حضور داشت و یکی از مسافرهای اتوبوس نویسندگان به ارمنستان بود. 

محمدعلی نویسنده‌ای شاخص، شریف و مهربان و به‌دور از حب و بغض‌ِ جمعی از اهل قلم است که پای بلندی برای گذاشتن جلو پای دیگران دارند. او پلی می‌شد برای عبور نویسنده‌های جوان‌تر، بی‌آنکه بپرسد اهل کدام شهر و مال کدام دیار‌ند. در ارتباط با نویسندگان تازه‌کار، رابطهٔ دوستی را به‌جای شیوهٔ مریدومرادبازی می‌نشاند. در دو دورهٔ نمایشگاه کتاب، چند ساعتی را در کنارش بودم، و مهربانی و رفتار خودمانی‌اش را فراموش نمی‌کنم.

داستان «استخر» من به‌همت محمد محمدعلی در گردون شمارهٔ ۲ (۱۳۶۹) چاپ شد. او باعث شد نشر ققنوس رمان کوتاهِ «شب طولانی موسا» را چاپ کند. 

محمدعلی این مهر را نسبت به همه داشت. این حرفش یادم نرفته که گفته بود:« عده‌ای می‌گویند چرا به شهرستانی‌ها کمک می‌کنی.»

آن‌ها به او معترض بودند، چون رقیب نمی‌خواستند. کاسب‌هایی بودند که نمی‌خواستند به‌قول بازاری‌ها دست زیاد بشود. اما محمدعلی راه خودش را که می‌دانست درست است می‌رفت و حرفشان را از این گوش می‌شنید و از آن گوش بیرون می‌کرد. 

عده‌ای از انسان‌ها انگار وجودشان چراغی‌ست در تاریکیِ این روزگار کج‌مدار تا مسیر دیگران را روشن کنند. محمدعلی یکی از این چراغ‌هاست. منش او، آثار و کارهایش همچنان راه ما را روشن خواهد کرد. یادش گرامی باد.

ارسال دیدگاه